دادا بیلوردی - فضای سبز
فضای سبز
افتــاده از علاقه که دل بـر فضای سبز
با خونمان عجین شده آخر فضای سبز
گویا که گشته روحِ مطهّر جهان را
در عرش و فرش یافته بهتر فضای سبز
خواهی اگر به عالمِ عرفان قدم نهی
باید بوَد طریقِ تو یکسر فضای سبز
تسبیح گوی خالقِ دنیـاست بیشمار
گلبرگهای مستِ سراسر فضای سبز
با نور در معامله با مرگ در ستیز
با زندگی همیشه برابر فضای سبز
قبل از بشر، گیاه و زلال آفرید او
یعنی که عشق و آدم و دیگر فضای سبز
تکلیف ماست حفظ درخت و گل و چمن
باید به ذهنمان شود ازبر فضای سبز
از شهردار خوب تمنّای ما همین
کز لطف خود کند نظری بر فضای سبز
ای باغبان و کارشناس و مدیر کل
ای کاردان و کارگر اندر فضای سبز
با زحمتِ شما بوَد این باغ شهر را
زیباترین بهارِ معطّر ، فضای سبز
همّت کنیم و قدر نهیم این حیات را
زیرا که عشق را شده مظهر ، فضای سبز
من عاشقم چو مهلت مرگم فرا رسید
باشد به جسم در به درم سر فضای سبز
یاران به سرو ، سینه ی دادا مناسب است
دارد اگر چه لاله و اختر فضای سبز
داغ داغ یارین، سینمده اکین تازه بیر نهال
نذر ائتمیشم اولا منه بستر فضای سبز
دادا بیلوِردی - تبریز – بهار 1381