خواجه اف خجسته (تاجیکستان)
در هجران مادر
تـو را آغـوش می گیرم
و آنجا می روم از هوش، می میرم
درین دنیـا بــــه غیــر از تربت پاک تــو ای مــادر!
ز هرچیزی که بود و هست دلگیرم
و از این زندگی سیرم
*
نگر چون سخت مغمومم!
درین دنیا ز خود هم بی تو محرومم
پـدر رفت و تـو رفتـی و صفـا از خـانـه ی مـا رفت
تو گویی در جهان بر غصّه محکومم
عجب تنــها و مظلـومم
*
همیشه در سفر بودم
جــدا از صحبت گرم پـدر بـودم
نبودم تا بگیــــرم پـایـه ی تـابـوتت ای مــادر!
که روز مرگ تو من بیخبر بودم
مرا بخشا که کر بودم
*
رسیدم بر مـزار تـو
دعـا خـوانـدم ، نشستم در کنار تو
پـدر را در مــزارستـان،گمانـم زنـده می دیــدم
که می آورد بر « اعظم »، بهار تو
خوشا بر روزگار تو!