باور وارونه - محمد جوکار

 

حس خوبی ست که بر ثانیه ها زل بزنم

کمی آشفته و دلواپس و تنها بشوم

لحظه ها بی تو پر از حس غریبانه شود

یک قدم مانده به تو ، عازم دریا بشوم

پای دیوار ترک خورده ی دلتنگی خود

بنشینم و پر از باور فردا بشوم

در خیابان مه آلود دلم پرسه زنان

مسخ آن مشتری کافه ی کافکا بشوم !

گوشه دنج اطاق ، منتظر قافیه ها

ناخودآگاه پر از حس غزل ها بشوم

نقطه چین های شبم ، پرشود از دلهره و

نیمه شب غصه ی تکراری یلدا بشوم

تارو پود غزلم ، حاصل ضرب دو نگاه

عاقبت باور وارونه ی حوا بشوم

باز تقویم ورق خورده من خیس شود

ترجمان لب خاموش تمنا بشوم

گاه و بیگاه پر از رایحه ی "یاس خیال"

نیمه ی گمشده ای باشم و پیدا بشوم

دو قدم مانده به خندیدن فواره ی عشق

حس خوبی ست که آبستن رویا بشوم

 

 

محمد جوکار

شعرهایم پرشده ، از سرفه های سینه سوز
گریه ی یک رهگذر ، از سرنوشتِ تیره روز

آخرین دلشوره های کوچه های دلخوری
پاکت خالیِ سیگار ، بغض های کینه توز

اشکهایی که گره خورده ست پشت بغض من
بازتاب داستانِ برف و گرمای تموز

حرف های ناتمام و سایه ی دلواپسی
خنده ی تلخی ، که غمبادش بجامانده هنوز

ثانیه هایم ، اسیرِ سایه ی کابوس ِ شب
در هراس از پنجه های سهمگین گرگ و یوز

کوله بارم پر شده ، از واژه های ِ واژگون
واپسین بدرود حسرت ، در زمستان عجوز

اینک ای برگ ِ جدایی ، در غروب بیشه زار
حضرت سرد لبانت را، به لبهایم بدوز

محمد جوکار

شمع رقصان بودم اما ، آتشم خاموش شد

در شب یلدا نصیبم ، حسرت آغوش شد

روی کاغذ پاره های دفترم ، شعری خزید

اشک آمد ، اعتبار یک غزل ، مخدوش شد

عشق کم کم دور شد ، از کوچه های خاطره

باعث دلتنگیِ این طفلِ بازیگوش شد

مثل اندوهِ مه آلودِ غروبِ سرنوشت

پاره پاره های ذهنم ، تا ابد مغشوش شد

تا بمن گفتی که باید ، ترک هشیاری کنم

پند زهرآلود تو ، چون حلقه ای در گوش شد

ببر چشمانت چو آمد ، خواب خوش از من ربود

قلب من در بیشه زارت ، همچو یک خرگوش شد

پشت پلک پنجره ، نام ترا حک کرده ام

خلوت شبهای من , از عطر تو مدهوش شد

در مسیر باد سرکش ، بس هیاهوها بپاست

همنوا با ساز دل ، آهنگ نوشانوش شد

آنقدر تیشه زدی بر ریشه ی " یاس خیال "

عاقبت لبهای فانوس غزل ، خاموش شد.