محمد رضا راثی پور
این لحظهها عجول و سراسیمه طی شدند،
آنسان که آهوان برمند از خروش شیر،
آنسان که سارها بپرند از صدای تیر.
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ساعت 18:24 توسط علی هوشمند
|
این لحظهها عجول و سراسیمه طی شدند،
آنسان که آهوان برمند از خروش شیر،
آنسان که سارها بپرند از صدای تیر.
غروب میکوشید
که یکنواخت کند
هرچه نور و ظلمت بود،
شب آمد
و به فسونی ازو
مجال ربود.
گفتی که وقتی بیایی
گرمای مهرت کند پاک اشک جدایی؛
قندیل بسته ست اشکم، کجائی؟
خمیازه پائیز
گوئی سرایت داده رخوت را
در عابران و پارک بانان نیز
آن کودکم که کودکیش را
مانند سکه ای
گم کرده در شلوغی و تعجیل کوچه ها