جابر ترمک

 

آنقدر خسته ام که می خواهــــــــم روی خنده گلن گدن بکشم
زاغ ها درد را نمی فهمنــــــــــــد تا خودم را بدون تن بکشم

دشت در مثنوی رقم خورده سقف احساس من غزل خیز است
پلکهایت اگر به هم نزنی آسمــــــــــــان را پر از دهن بکشم

فرق کفتار با کبوتر چیست وقتی دنیـــــای ما پر از درد است
بگذارید غزه را پشتِ حلب و بنـــــــــــــــــــــــدر عدن بکشم

من فلسطین زخمی شعرم که به اشغــــــــــــــال تو در آمده ام
صبر کن طرح ساده ای از گــــــــــل بر عقیق تن یمن بکشم

هوسم سیب های لبنانی است نفســـــم در هوای زیتون هاست
صور و صیدای سینه را باید در دل نقشــــــــه ی وطن بکشم

خسته ام از تمام آدمهــــــــــا از کسانی که اسمشان مرد است
مرد را هم نمی شود گاهی توی دفتر شبیـــــــــــــه زن بکشم

آسمان دلم پر از ابر است پس چـــــــــــرا بی خبر نمی بارم
می روم توی دفتر شعـــــــرم زندگی را بدون « من » بکشم

 

 

جابر ترمک

من زینبم

 

از روی نی نوای تو شد سوره ای غریب
افتاد در گلوی تو دلشوره ای غریب

سهم خدا شدی که تو را مژده داده بود
آن شب که خنده می زدی از کوره ای غریب

یک کاروان مسیر زمان را ادامه داد
پشت سرت به قامت یک دوره ای غریب

از دشت سرخ خون سیاوش دمیده است
در ساحت سلاله ی مستوره ای غریب

من زینبم پیمبر یک آسمان شعور
حلا بخوان برای دلم سوره ای غریب