امیر علی مطلوبی - سخن سنج تبریزی

 

فریاد شدم، گوش نکردی که نکردی
استاد شدم، گوش نکردی که نکردی

از گوشه ی این بخت همایونی و عشّاق
بیداد شدم، گوش نکردی که نکردی

یک جمله ی افتاده به عصرم نشنیدی
همزاد شدم، گوش نکردی که نکردی

زنجیر نگاهت لب ِ جمهوری ِ عشقست
آزاد شدم، گوش نکردی که نکردی

پرواز و اسیری به دلم طعم ِ عسل داشت
تا باد شدم، گوش نکردی که نکردی

در سایه ی چشمت که تحصّن شده کارم
مرداد شدم، گوش نکردی که نکردی

احساس تو را دیدم و همراه ِ عروجم
فریاد شدم، گوش نکردی که نکردی

تا شهر ِغزل اشک سخن سنج کشاندی
غمباد شدم، گوش نکردی که نکردی

 

 

امیر علی مطلوبی - سخن سنج تبریزی

زلال انتظار

 

بي حوصله هستم

آماده ي  صدها  گله هستم

گلبرگ دلم بي تو خزان ميشود آخر

دلگير از اين فاصله هستم

در زلزله هستم

 *

مي لرزد امانم

اين جمعه بيا، راحت  جانم

از منتظران خويش نهان كرده، كجايي؟

ترسم كه به ديدار نمانم

خيلي نگرانم

 

امیر علی مطلوبی - سخن سنج تبریزی

غزلی سروده ام
برای پینه های کوچه ات
زیبایی ات را به گلبرگ خواهم پیچید
و برایت تپش های شبنم را
با نغمه ای از جنس صبح
آغاز خواهم کرد
تا تمام رنگهای ترسناکت
بوم ابتدا را نقش بزنند
چشمانت را نشان بده
من از مرگ نمی ترسم
چنانچه از تولد نترسیدم
هر دو بوی دوام میدهند
و عطر تغییر میزنند

امیر علی مطلوبی - سخن سنج تبریزی

 

باید از شهر گسست

چرخ ِ فرسوده ی این دهر شکست

خســته از رنگ و ریـا هســتم و بایـــد بــروم

قــدّ کوهم شده در طرح ِ فلک همـــچو کمان تیـــر بدست

بغض پنهان شـده در کوچه ی ِ دل خستگی ام

کاش می شــد بغل ِ نـهــــر نشست

فارغ از قهر،نه مست