محمد علي بهمني

از خانه بيرون مي‌زنم ، اما کجا امشب ؟
شايد تو مي‌خواهي مرا در کوچه‌ها امشب

پشت ستون سايه‌ها ، روي درخت شب
مي‌جويم اما نيستي در هيچ جا امشب

مي‌دانم آري نيستي ، اما نمي‌دانم
بيهوده مي‌گردم بدنبالت چرا امشب ؟

هرشب تو را بي‌جستجو مي‌يافتم اما
نگذاشت بي‌خوابي بدست آرم تو را امشب

ها ... سايه‌اي ديدم ، شبيهت نيست ، اما حيف
ايکاش مي‌ديدم به چشمانم خطا امشب

هرشب صداي پاي تو مي‌آمد از هرچيز
حتي ز برگي هم نمي‌آيد صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه
بشکن قرق را ، ماه من بيرون بيا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را ، يک نفس هم نيست
شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب

طاقت نمي‌آرم ، تو که مي‌داني از ديشب
بايد چه رنجي برده باشم ، بي تو ، تا امشب

اي ماجراي شعر و شب‌هاي جنونم
آخر چگونه سرکنم بي‌ماجرا امشب

محمد علي بهمني

محمد علي بهمني

نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما به جستجوی کسی رفته ام که مثل هیچ کس نیست 
نگران نباشید یا با او
باز می گردم یا او بازم می گرداند تا مثل شما زندگی کنم.

محمد علی بهمنی

نشد سلام دهم - عشق را جواب بگیرم

غـــرور یـــخ زده را ، رو بــــه آفتاب بگیرم

نشد که لحظه ی فرّار مهربان شدنت را

بـــه یادگار ، برای همیشه قاب بگیــــرم

نشد تقاص همه عمــر تشنه جانـــــی خود را

به جرعه ای ز تو - از خنده ی سراب -  بگیرم

چرا همیشه تو را ، ای همه حقیقتم از تو

من از خیال بخواهــــم و یا ز خواب بگیــرم

چقدر می شود آیا در این کرامت آبی

شبانــه تـــور بیاندازم و حباب بگیــرم

حصــــار دغدغه نگذاشت تا دقیقـه ای از عمـــر

به قول چشم تو : « حالی هم از شراب بگیرم »

خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من

نشد که عرصه ی پروازی از عقاب بگیرم

 

محمد علی بهمنی