علیرضا فولادی
از بس که گردآلود هر خاکیم
هرچند بر خاکیم
انگار در خاکیم
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۴ ساعت 18:3 توسط علی هوشمند
|
از بس که گردآلود هر خاکیم
هرچند بر خاکیم
انگار در خاکیم
خندید، دو دندان طلا پیدا شد؛
ترسیدم؟ هه!
جادوگر پیر در دهانم جا شد.
برفها که آب میشوند،
قطرهها چه بیصدا
زندهزنده آفتاب میشوند!
انسان عصر بیسرانجامی
زیبا، ولی با روح بیگانهست؛
مانند مریمهای گلخانهست.
گاه باید برگشت،
پشت سر را نگریست!
زندگی یک دوِ ماراتن نیست.
خمیازه پائیز
گوئی سرایت داده رخوت را
در عابران و پارک بانان نیز