کار هر بز نیست خرمن کوفتن

 

 

شخصی آمد پیشِ من

گفت  بر من زور می گویـد حسن

عـاشقِ آن  دختـرش هستـم  بـه  قصدِ  ازدواج

دیــد بیـکارم  بـه معدن  بُـرد و گفتـا : تــا زمـانـی کـوه کَن.

بـر کلنگ و بیـل هم عادت ندارم ، بچّـه ی شهرم ، چـه بـاید کرد آخ ؟

هیچ می دانی که  سنگ اندازیِ آن  پیـر  بوده  سرشکن؟...

گفتم : آخر « کار هر بز نیست خرمن کوفتن

گاو نر می خواهد و مرد کهن »

حـرفِ  بیـهوده  نـزن