فریبا شیروانی

 

 

خندید، دو دندان طلا پیدا شد؛

ترسیدم؟ هه!

جادوگر پیر در دهانم جا شد.

 

 

 

محمد کامرانی اقدم

 

برفها که آب می‌شوند، 

قطره‌ها چه بی‌صدا 

زنده‌زنده آفتاب می‌شوند!

پاییز رحیمی

 

انسان عصر بی‌سرانجامی

زیبا، ولی با روح بیگانه‌ست؛

مانند مریمهای گلخانه‌ست.

 

 

 

زهرا ابو معاش

 

گاه باید برگشت،

پشت سر را نگریست!

زندگی یک دوِ ماراتن نیست.

 

 

سعید سلیمانپور ارومی

 

 

کیست این؟ مظهر گرانسنگی،


زده بر جام ِ فضل، سنگ گران؛


آفرین بر مدیر فرهنگی!

 

 

سعید سلیمانپور ارومی

 

می‌خواست رباعی بسراید، ناگاه
در خلسه‌ی شیرین سه‌گانی گم شد؛
لا حول ولا قوه الا بالله.

 

 

علیرضا فولادی

 

خمیازه پائیز

گوئی سرایت داده رخوت را

در عابران و پارک بانان نیز

 

 

محمد رضا راثی پور

 

آن کودکم که کودکیش را

مانند سکه ای

گم کرده در شلوغی و تعجیل کوچه ها

علیرضا فولادی

کربلا

 

آنچه هر آزاده می‌جوید،

برگی از تاریخ این وادی‌ست؛

کربلا میدان آزادی‌ست.

 

 

علیرضا فولادی

کربلا

 

 

خشکسالی سرِ شوخی دارد؛

چارده قرن، گذشته‌ست و هنوز

کربلا می‌بارد.