زهرا نادری بالسین شریف آبادی
عصبانیم ازدست پلکهایم
وقتی نگاهت میکنم
چرا میزنند؟
عصبانیم ازدست پلکهایم
وقتی نگاهت میکنم
چرا میزنند؟
توفان دلتنگی
شاخه های دلم را
به پنجره ی خاطرت میکوبد
اما تو حواست جای دیگریست
دلتنگی که می آید
دلت پروازمی کند
اماافسوس...
مانندپرنده ای درقفس
فقط به در و دیوارقلبت می خوری
باخون گلویش شست
آبروی آل سفیان را
وامضاء کرد پرونده پدررا
آسمان
وارونه شده است
ازشدت غم تاسوعا
مگر "قمر"به زمین میافتد!!!؟؟
دیکته نه
بگذار خودم بنویسم
گیرم که وزد نسیم و بارد باران
آه از انسان ...
کوتاهی عمر
و یک عمر، کوتاهی...؛
آهم دو چندان میشود گاهی
این لحظهها عجول و سراسیمه طی شدند،
آنسان که آهوان برمند از خروش شیر،
آنسان که سارها بپرند از صدای تیر.
غروب میکوشید
که یکنواخت کند
هرچه نور و ظلمت بود،
شب آمد
و به فسونی ازو
مجال ربود.
گفتی که وقتی بیایی
گرمای مهرت کند پاک اشک جدایی؛
قندیل بسته ست اشکم، کجائی؟
سالهاست رفتهای و طاقتم سر آمده،
آمدی شبی،
آفتاب از کدام سو درآمده؟
مچاله میشوم در سایهام
و میشمارم شمعهای تولدم را؛
چقدر به مرگ نزدیکتر شدهام!
بهار که نباشد، هیچ فصلی زیبا نیست، حتی پاییز.
سالهاست مردهام،
گاهی به خروش یک موج
سر در میآورم از اوج.
افتاد...
عکس دست تو
روی لب فرات.
تو تابستانی،
اما من بهارم؛
مرا کمتر بسوزان!
ببین!
طاقت ندار...م....
بهانه
دیشب گلی خواب تو را دید
امروز باران برای باریدن بهانه گرفت
خوشبخت ترین بیچاره
عاشقیست که هیچ وقت نمی فهمد
چقدر بیچاره است